حامدحامد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ما سه نفر!

سي و هشتمين هفته

امروز چهارمين روز از سي و هشتمين هفته اي بود كه تو دل ماماني هستي.دو روز پيش رفتم دكتر..انگاري حسابي به اون تو عادت كردي و قصد بيرون اومدن نداري..هنوز وارد لگن نشدي كه ماماني خانوم دكتر هم ماماني رو تهديد كرد كه اگه حامد خان قصد تشريف فرمايي تو لگن رو نداشته باشن احتمالا مجبور ميشيم خودمون درش بياريم! امروز از خونه پياده رفتم خونه ي عموي بابا..حدود چهل دقيقه پياده روي كردم.بعد از مدتها خوردن و خوابيدن ،با اين شكم خارج(!) واقعا كار سختي بود..ولي به هر زحمتي بود خودمو كشوندمو رسوندم! ميخواستم تا قبل از ناهار برگردم ولي انقدر خسته بودم كه با يه تعارفشون سريع نشستم سر جامو و  ناهار همون جا موندم. خلاصه ماماني! هفته هاي آخره..با همه دل...
28 شهريور 1391

هفته سي و شش

امروز آخرين روز تعطيلات پنج روزه ي تهران بود.سه شنبه بعد از مدتها رفتيم به دايي جون سر زديم و صبح پنج شنبه هم همه با هم رفتيم محلات..اين جوري كه پيداست اين آخرين مسافرت دو نفره ي من و بابايي بود..هر چند كه خيلي دو نفره هم نبودااا!! كوتاه بود ولي بعد از مدتها خونه نشيني حسابي چسبيد و خوش گذشت.. امروزم كه بابايي خونه بود و وقت داشت با هم رفتيم بيمارستان.اول بيمارستان هدايت توي دروس..تعريف زيادي ازش نشنيده بودم.و همونطور هم كه انتظار داشتم خيلي خيلي شلوغ بود.و براي هر قسمت حتي دستشويي(!) يه صف طولاني ايستاده بودن!!  بيمارستان دومي كه سر زدم نيكان بود.بر خلاف بيمارستان هدايت به شدت خلوت و كم رفت و آمد بود.تونستم سري هم به بخش زايمان ب...
11 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ما سه نفر! می باشد